همیشه تفسیر شعرهایی که خوندیم ختم میشوند به غایت نهایی و معشوق آسمانی!
درسته که در اشعار پند واندرز و بیان احساسات حرف اول را میزنه ولی در این میان اشعاری هم هستن که فقط مختص یک بانو
یا عشق گفته شدند!
مثل " بگذشت یار از من و از پی نرفتمش" خب خدمت تمام خوانندههای گران قدر به عرض میرسانم که اینجا آن هدف نهایی
ومعبود آسمانی یافت نمیشود!!
این شعر به رفتن یار میپردازد و غیر مستقیم یه به درک خاصی در آن نهفته است!
" ملکا مها نگارا ، صنما بتا بهارا متحیرم ندانم که تو خود چه نام داری"
جناب شاعر اینجا هنگام عبور از کوچه وخیابان احتمالا بانوی زیبارویی دیده که نامش رانمیدانسته
و برای ایجاد یک آشنایی و به اصطلاح نخ دادن بیت بالا رو سروده!
" چه جرم رفت که باما سخن نمیگویی؟ جنایت از طرف ماست یا تو بدخویی؟؟"
خب مشخصه اینجا مراحل اشنایی و نامزدی و عقد وعروسی طی کردن و تازه حقیقت ماجرا رخ نشان میدهد!
باید به شانهی جناب سعدی زد وگفت: دعوا نمک زندگیه مرد!!
" با من مدارا کن بعدها دلت برایم تنگ خواهد شد"
راستش را بخواهید شاعر اینجا رک گفته همینی که هست یا بساز با نداریم یا ....
" مرا نتوان به ناز و سرگردانی صید خود کردن نگردم گرد معشوقی که گرد دل نمیگردد"
شاعر اینجا موافق جملهی زنی که خرج ندارد ارج ندارد میباشد و شرایط سخت خودرا به سمع دیگران میرساند!
" در دلم مهر کسی خانه نکرده است بیا خانه خالیست ، نگه داشته ام جای تورا"
خب گویا در آن زمانها هم به دنبال کشاندن یار برای دیدن لاک پشت سرآشپز در خانه مایل بودند!! استغفرالله...
" باران معشوقه من است"
با سپاس فراوان از شاعر بابت معرفی معشوقه اش و شفاف سازی !
" حسن مه رویان مجلس گرچه دل میبرد ودین بحث ما درلطف طبع و خوبی اخلاق بود"
جناب حافظ هم گویا با مادرش در مجلسی حضور داشتن و پس از برانداز کردن بانوان مجلس برای امر خیر
دریافتن که خب همه خوشگلن ولی اخلاق ندارن که ،ای بابا
" میگویند هر گلی بوی خودش را دارد درتو اما باغیست و توبوی همهی گلهایی "
ظاهرا شاعر گلهای زیادی را داشته و پدر تجربه گل شناسی است!
این گل نه ، اون گل!!